آموزش مهارت‌ها
پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها در یک کوه یخی - سیستم فکر کردن (مهارت‌های حل‌مسأله‌ی شماره‌ی 6)
شنبه، 30 فروردین 1404

پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها در یک کوه یخی - سیستم فکر کردن (مهارت‌های حل‌مسأله‌ی شماره‌ی 6)

داستان مرموز پنگوئن‌ها، شیرماهی‌ها و صدف‌ها
پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها در یک کوه یخی - سیستم فکر کردن
نکته‌ای از سیستم فکر کردن کوه یخی

مدیر اجرایی: جاناتان ویجایا
(Jonathan Wijaya)
مدیر خلاقیت: س. جوشا
(C. Joshua)
مدیر صدا: ل. وینسنت
(L. Vincent)
مترجم: محمد ابراهیم علیمردانی
شرکت فراسازه دج کاوان


داستان مرموز پنگوئن‌ها، شیرماهی‌ها و صدف‌ها

این یک پنگوئن است ...

این یک شیرماهی است ...

و این یک صدف است ...

پنگوئن‌ها از صدف به‌عنوان غذا بهره می‌برند.

خوب! شیرماهی‌ها نیز صدف می‌خورند.
اساسا داستان ما حول محور آنان است.
فصل اول - منابع غذایی
اگرچه تعداد زیادی صدف زیر سطح کوه یخی وجود دارد ...

پنگوئن‌ها نمی‌توانستند به صدف‌ها دسترسی داشته باشند ...

این در حالی است که از طرفی دیگر ...

شیرماهی‌ها هیچ محدودیتی در منابع غذایی نداشتند.

این مشکل به‌مدت طولانی‌ای ادامه داشت ...
اما به‌هر حال پنگوئنی به‌نام «اسپارکی» (Sparky) ایده‌ای به ذهنش رسید.
فصل دوم - توافق‌نامه بین پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها
«اسپارکی» (Sparky) دوستانش را گرد هم آورد.

و با یکدیگر توافق کردند تا با شیرماهی‌ها برای تنظیم یک توافق‌نامه جلسه‌ای داشته باشند.
بنابراین پنگوئن‌ها برای ملاقات با شیرماهی‌ها عازم شدند.

و بعد از بحثی طولانی ...

آنان به یک توافق دست یافتند.

این‌جا از توافق‌نامه صحبت می‌کنیم.

توافق‌نامه‌ی پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها

بند اول - شیرماهی‌ها صدف‌ها را برای پنگوئن‌ها صید می‌کنند.
بند دوم - در عوض پنگوئن‌ها همه‌ی مزیت‌های مرتبط با منابع خوراکی را برای شیرماهی‌ها توسعه می‌دهند.

بند سوم - شیرماهی‌ها از پنگوئن‌ها به‌عنوان منبع غذایی استفاده نخواهند کرد.
فریاد شادی و هلهله از سوی پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها بلند شد.

برای یک لحظه، سکوت حکم‌فرما شد.

سپس یک شیرماهی گفت: منتظر چه هستید؟! بیاییم و مشغول خوردن شویم!»
پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها آن روز را با خوشحالی به خوردن پرداختند.
فصل سوم - صرف وعده‌های غذایی با موفقیت همراه نشد
پنگوئن‌ها متوجه می‌شوند خیلی موفق هستند؛ اما به‌هر حال بعضی از پنگوئن‌ها احساس رضایت نداشتند.

شیرماهی‌ها سعی کردند کشف کنند که چگونه بهتر باشند.

اما بعد از بحث‌هایی طولانی فهمیدند غذای کافی ندارند و نمی‌توانند با موفقیت وعده‌های غذایی‌شان را صرف کنند.
اما پس از آن بود که مشکل اصلی اتفاق افتاد ...
فصل چهارم - بروز اوج مشکلات
پنگوئن‌ها از خوشبخت بودن در کوه یخی لذت می‌بردند.

بیش‌تر پنگوئن‌ها به‌محض شنیدن اخبار، شخصیت واقعی خود را نشان دادند.
بنابراین کارهایی را که نسبت به شیرماهی‌ها متعهد شده بودند انجام دادند.

در نتیجه بیش‌تر صدف‌ها صید می‌شدند و این چرخه بارها و بارها ادامه یافت.
خوب! شما با ایده‌ای مواجه هستید.

اما به‌هر حال، یک اتفاق عجیب و غریب اتفاق افتاد و یک شیرماهی به‌طور اتفاقی بر روی یک پنگوئن نشست.
پنگوئن‌ها گمان کردند این یک اتفاق ساده است و آن را جدی تلقی نکردند.

اما اشتباه می‌کردند ...
با گذشت زمان، جمعیت پنگوئن‌ها بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد ... خوب! تراکم جمعیت آنان نیز بیش‌تر می‌شد.

«اسپارکی» (Sparky) متقاعد شد که امور به‌شکلی مناسب پیش نمی‌رود ...

اما دوستان پنگوئن‌اش او را متقاعد کردند که تنها اتفاقی ناخوشایند روی داده است.
بنابراین پنگوئن‌ها از شیرماهی‌ها تقاضا کردند موقع نشستن، دقت بیش‌تری به‌خرج دهند ... و شیرماهی‌ها هم موافقت کردند.

اما به‌هر حال امور خوب پیش نمی‌رفت ...
در عوض، تراکم جمعیت پنگوئن‌ها حتی وخیم‌تر شد ...

و گزارش‌هایی ارائه می‌شد مبنی بر این‌که بین پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها با یکدیگر دعواهایی رخ داده است.
پنگوئن‌ها جلسه‌ای اضطراری گذاشتند تا در مورد مفهوم این اتفاق‌های عجیب و غریب بحث کنند ...
و یکی از پنگوئن‌ها با صرف‌وقت و هزینه‌های بسیار زیاد، یک مشاور استخدام کرد تا امور را طبقه‌بندی و سازماندهی کند.

اما دعواها حتی به جاهای وخیم‌تری هم کشید ...
آمدن پنگوئن‌ها به کوه یخی متوقف شده بود و بعضی از پنگوئن‌ها کوچ به زادگاه خود را آغاز کردند.

به‌همین ترتیب شیرماهی‌ها نیز کوچ می‌کردند ...
پنگوئن‌ها تصمیم گرفتند جلسه‌ی دیگری برگزار کنند.
دستور جلسه
اول - کسب و کار

دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم - یخ‌شکن

چرا هیچ‌کس مصوبه‌های این جلسه‌ها را اجرایی نمی‌کند؟!

پنگوئن‌ها در مورد آن‌چه بهترین چرخه‌ی غذایی‌شان می‌انگاشتند هم‌فکری و بحث کردند.
پنگوئن‌ها فهمیدند چیزی در این چرخه از قلم افتاده است؛ چیزی که آنان نمی‌توانند مشاهده کنند.
پنگوئن‌ها تصمیم گرفتند عوامل را جداسازی کنند تا وقتی را صرف فکر کردن در مورد هر عامل مجزا بکنند.
«اسپارکی» (Sparky) در راه برگشت به نقطه‌ای برخورد کرد که توافق‌نامه‌ی پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها با نشانی علامت‌گذاری شده بود.
«اسپارکی» (Sparky) مدتی طولانی به آن نقطه و نشان خیره شد.
او فهمید پرچم افتاده است!!!
فصل پنجم - مسأله حل شد ... اما چگونه؟
بعد از این‌که «اسپارکی» (Sparky) فهمید که پرچم افتاده است سایر پنگوئن‌ها را صدا زد.
پنگوئن‌هایی با نام‌های «جونیو» (Juneau)، «وینیپگ» (Winnipeg) و «هلسینکی» (Helsinki) باسرعت به جایی آمدند که «اسپارکی» (Sparky) در آن‌جا بود.
«اسپارکی» (Sparky) و دیگر پنگوئن‌ها پرچم را دیدند و از این‌که اغلب اوقات می‌افتد تعجب‌زده شدند.

پنگوئن‌ها بحث در مورد این اتفاق را آغاز کردند.

نهایتا پاسخ را یافتند ...
همان‌طور که تعداد بسیاری از پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها در کوه یخی گردهم می‌آمدند وزن بیش‌تر آنان موجب فرورفتگی بیش‌تر کوه یخی شده و آنان به صدف‌های بیش‌تری دست می‌یابند.
«جونیو» (Juneau) یک نمودار مشابه با نمودار اصلی رسم کرد که کوه یخی را نیز بدان افزود.
«جونیو» (Juneau) این‌گونه در مورد نمودار توضیح داد: «همان‌طور که تعداد صدف‌ها افزایش می‌یابد تعداد شیرماهی‌ها و پنگوئن‌هایی که می‌آیند هم افزایش می‌یابد که در نتیجه‌ی این امر کوه یخی بیش‌تر در آب فرو می‌رود.
«اسپارکی» (Sparky) نمودار را اصلاح کرد و این‌گونه در مورد آن توضیح داد: «اولین‌باری که کوه یخی در آب فرو می‌رود باعث می‌شود همه‌ی ما دعوا با یکدیگر را آغاز کنیم و بدین‌ترتیب پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها وادار به ترک و کوچ از آن‌جا می‌شوند».
بعد از رسم نمودار، «وینیپگ» (Winnipeg) گفت که نمودار شبیه یک کوه یخی است که تلاش می‌کند در مورد به‌کارگیری کمک فکری جدید صحبت کند.
این صحبت، جرقه‌ای در ذهن «اسپارکی» (Sparky) ایجاد کرد؛ به‌گونه‌ای که وی شروع کرد به فکر نمودن در این زمینه که همه‌ی امور به هم مرتبط است.
پنگوئن‌ها حالا در این زمینه با یکدیگر بحث می‌کنند که واقعا بعد از تجربه‌ی آن حوادث تلخ چه‌چیزی می‌خواهند؟
آنان با تمرکز بیش‌تری فکر می‌کنند؛ در عین حالی که موارد آموزنده‌ای را فراگرفته بودند تا بدین‌ترتیب از آگاهی بیش‌تری نسبت به مواردی که آنان را احاطه کرده است برخوردار باشند.
بعد از بحث‌هایی که انجام دادند تصمیم گرفتند صدف‌های بیش‌تری را در بخش‌های دور از قسمت‌های ساحلی بکارند؛ بخش‌هایی که استحکام بیش‌تری نسبت به کوه یخی دارند.
«اسپارکی» (Sparky) از این تغییرهایی که انجام داده‌اند خوشحال است. در عین حال فکر می‌کرد که در بخش‌های دور از قسمت‌های ساحلی دیگر با مشکلی مواجه نخواهند شد.
«اسپارکی» (Sparky) در نتیجه‌ی این اشتراک ایده‌ها حتی کسب و کار در زمینه‌ی صدف خود را نیز به‌راه انداخت.
«اسپارکی» (Sparky) به ایده‌ی جدیدش اعتقاد داشت و معتقد بود مشکل‌اش حل شده است و بدین‌ترتیب پنگوئن‌ها و شیرماهی‌ها می‌توانند یک‌بار دیگر در صلح و آرامش زندگی کنند.
یا این‌که «اسپارکی» (Sparky) این‌گونه فکر می‌کرد ...

پایان.
منابع
Wijaya, J. & Joshua, C. & Vincent, L. (2014). System Thinking - Tip of the Iceberg. YouTubeLink
آخرین مطالب